متینمتین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

متین ، فرشته آسمونی من

ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر مبارک

ای تو کعبه را نگین، یا امیر المؤمنین ای تو خلقت را پدر، وی خلائق را امین کن نظر از روی لطف، به تمام پدران روز سیزده رجب، ای امیر مؤمنان   ولادت حضرت علی(ع) مبارک     فردا سیزدهم رجبه ، سالروز ولادت با سعادت حضرت علی (ع) و روز پدر ، روز مرد ، پدرای مهربون ، مردهای باغیرت و اما ... سلام همسر مهربونم اومدم اینجا تا روزت رو بهت تبریک بگم ، اومدم بگم تو امسال اولین سالیه که بابا شدی، واقعا بابا چه کلمه مقدسیه آدم وقتی میگه بابا ، یاد یه کوه محکم میفته ، یه پشتوانه ، کسی که اگه خروارها غم و ناراحتی هم داشته باشه تو خودش میریزه و خم به ابرو نمیاره مثل بابای خودم ، قربون ...
22 ارديبهشت 1393
1060 10 14 ادامه مطلب

پنجاه و یک روزه شدنت ( در آستانه دوماهگی )

امروز 11 اسفندماه ، مصادف با پنجاه و یکمین روز قدم گذاشتنت به روی چشمام   سلام پسرپنجاه و یک روزه ی من انگار منو بابایی دست بردار این روزشمار نیستیم ، بازم روزهارو میشمریم تا اومدنت به زندگیمون یادمون نره و همیشه و هر لحظه شاکرخداباشیم که مارو لایق دونست یکی از فرشته هاشو از جمع فرشته های آسمون برداره و بفرسته پیش ما خدایا شکرت متین جانم ، من و بابایی بازم روزهارو میشمریم تا بزرگ شدنتو ببینیم و انتظار بکشیم تا کی تو میخندی و بازی میکنی و شیطنت میکنی و رشد میکنی و بزرگ میشی عزیز شیرینم ، از روزهایی که گذشت واست بگم که تقریبا مهمونیها واسه دیدنت تموم شده و روزها من و تو کلی با هم تنهاییم و با ...
20 ارديبهشت 1393

در آستانه پنج ماهگی

تقدیم به همه ی مادرها نگاه کن به کوچکی و بی پناهی و نیازهای لحظه به لحظه اش  که دمی خود را از تو غافل نمی خواهد و نمی تواند ببیند. هیچ کسی را در دنیا نمی شناسد جز تو  با هیچکس پیوندی ندارد جز تو  به هیچکس امید نمی بندد جز تو  با هیجکس آرام نمی گیرد جز تو  فقط و فقط تو را می شناسد و تو را می خواهد. عجیب یکه شناس است. اوج نیاز و بیچارگی اش را حس می کنی؟ اوج قدرت و حیات خود را درک می کنی؟ اگر او را محروم کنی چه کسی او را می پرورد؟ و تو ... که خود او را آورده ای و خواسته ای و دوست داشته ای ، می توانی محرومش کنی؟ می شود ...
20 ارديبهشت 1393

یک سال گذشت ...

پسر عزیزم، انگار همین دیروز بود، 22 اردیبهشت 91 ، سالگرد ازدواج من و بابایی ،اول ماه رجب و میلاد امام محمد باقر (ع) و زبون روزه و آزمایش بارداری و جواب مثبت و یه دنیا انتظار و آرزوهای قشنگ ... و یکسال گذشت و تو به دنیا اومدی و شدی امید و آرزوم ، شدی نفس و همدمم... و امروز 20 اردیبهشته، سالروز امام محمد تقی (ع) ، و متین 4 ماهه تمام خدایا شکرت     پسرم امیدوارم تو از این کارا نکنی ... اگه تو یه نی نی هستی میتونی به راحتی مامانو كفری كنی و حالشو ببری! وقتی مامان تو رو میبره مهد كودك حسابی گریه زاری كن! بد نیست یكم وجدان درد بگیره! وقتی مامان بهت غذا میده تف...
20 ارديبهشت 1393

مروری بر خاطرات1

پسر قند و عسلم ، اومدن تو تو دلم مصادف بود با چند تا مناسبت عشق من ، کمی قبل از اومدنت خوابهای بامعنا و زیبایی میدیدم که خودم تعبیرشونو نمیدونستم اما میزاشتم به حساب خیر بودنشون و اما همون ماهی که قرار بود بیای پیشمون 2 بار خواب انار دیدم که یه بارش زیر پام پر از انارهایی بود که روی زمین ریخته بود و کمی از اونا روخوردم و یه فاصله چند روز هم خواب دیدم شاخه بزرگی از درخت انار رو که انارهای خیلی بزرگ و خوشرنگی روش بود رو چیدم و از این اتفاق خوشحال بودم! بعدها بعد اینکه خدا تو رو به ما داد تعبیر انار روخوندم که فرزند پسر بود ! روزی که فهمیدم تو رو خداگذاشته تو دلم تا رشد کنی و بزرگ بشی مصادف بود با اول ماه رجب و جالب اینکه من ر...
19 ارديبهشت 1393

مروری بر خاطرات2

 اولین باری که میخواستم برم سونو...  پسر مامان ، یادمه اولین باری که میخواستم برم سونو تا ببینم تو سالمی یا نه چقدر اضطراب داشتم ، بابا هم همینطور هر دومون باور نداشتیم که خدا خودش تو رو به ما داده و خودش از تو حفاظت میکنه در تاریخ 4/3/92 اولین بار رفتم سونو و از دکتر پرسیدم که قلبت تشکیل شده یانه ، اولش خانم دکتر گفت نه و وقتی نگرانی منو دید  دوباره سونو کرد و اینبار گفت قلب نازتو دیده با شنیدن این خبر نمیدونی چقدر آرامش گرفتم تو اون تاریخ تو 6 هفته و 1 روزت بود و درست اندازه یه لوبیا بودی واسه همین اسمتو تو اون سونو گذاشتم لوبیای من ! وقتی شنیدم قلب کوچولوت میتپه از خدا خواستم فرزندی سالم و ص...
19 ارديبهشت 1393

مروری بر خاطرات 3

دلبندم ، اوایل مرداد هم مامان جونت (مامان من ) که دو سه سالی تو نوبت عمل کمر بود نوبتش شد و... دلبندم ، اوایل مرداد هم مامان جونت (مامان من ) که دو سه سالی تو نوبت عمل کمر بود نوبتش شد و دوباره اضطراب و استرس و نگرانی ! و دوباره این تو بودی که به من آرامش میدادی هر چند اون روزهای سخت زیاد مراقبت نبودم و حال خوشی نداشتم و فقط با ذکر و دعا از خدا می خواستم تو رو واسم نگه داشته باشه در تاریخ 6/5/92 وقتی هفته 15 بودی همگی رفتیم تهران واسه عمل مامان جونت ، و سه چهار روزی اونجا موندیم و برای بار اول وقتی تو مسجد بیمارستان من و خاله منتظر و دست به دعا بودیم که مامان جون از اتاق عمل بیاد بیرون ، حس کردم چیزی تو وجودم داره حس میش...
19 ارديبهشت 1393

مروری بر خاطرات 4

کوچولوی قشنگ من ! در تاریخ 27/5/92  وقتی 18 هفتت تموم شد...  کوچولوی قشنگ من ! در تاریخ 27/5/92  وقتی 18 هفتت تموم شد رفتم سونوی 4 بعدی ، هم واسه دیدنت و هم مطمئن شدن از سلامتیت، هرچند قبلش آزمایشات لازم رو دادم و خداروشکر همه چیز نرمال بود تو سونوی 4 بعدی فهمیدم این گل نازی که تو وجودمه گل پسره ، هرچند خودم تقریبا مطمئن بودم پسری و خدارو شکر کردم که سالمی و تو اون تاریخ فیلم سونوی 4 بعدیت رو هم دیدم و باور نمیکردم این جوجه کوچولو دست و پا داره و داره تکون میخوره و مهمتر از اون اینکه تو دل من داره رشد میکنه و بعدش بارها و بارها اون فیلمو دیدم و میبینم و همونجا گفتم این فیلمو اونقدر دارم تا خودت یه ...
19 ارديبهشت 1393

و اما حالا

پسر قند و عسلم ، دیگه انتقال نوشته هایی که واست تو دفترچه خاطراتت نوشتم تموم شد ... دیروز رفتم دکتر تا از وضعیت خودم و تو مطلع بشم ، دکتر مهربونت همه چیزو چک کرد و گفت باید برم سونو تا ببینم تو گل پسر مامانی هنوز با پا وایسادی یا سروته شدی؟ ولی من مطمئن بودم کوچولوی من همچنان محکم با پاهاش ایستاده و دوست داره مامانو کمی اذیت کنه و هم دوست داره سرش کنار قلب مامانش باشه تا هر ثانیه عشق و محبت و دعای خیرشو بشنوه و باهاش آروم بشه بعد از حرفهای دکتر رفتم سونوگرافی و دیدم که بعله ه ه ه ه شما هنوز ایستادی طبق سونوی دیروز 36 هفته و 2 روز بودی ( البته می بایست طبق سونوهای قبلی 35 هفته و 5 روز باشی) ، هزار ماشاله وزنت هم شده بود 2...
19 ارديبهشت 1393

مروری بر خاطرات 5

جیگر ناز مامان در تاریخ 9/7//92وقتی هفته 25 بودی... جیگر ناز مامان در تاریخ 9/7//92وقتی هفته 25 بودی کم کم شروع کردیم به خریدن وسایلی که مورد نیازت میشه  و چقدر من ذوق داشتم تو رو هرچه زودتر تو اونوسایل ببینم و بخورمت در تاریخ 18/8/92 وقتی هفته 30 تموم شد رفتم سونو تا ببینم درچه حالی ؟ اونجا فهمیدم هزارماشاله بزرگ شدی و شدی 1520 گرم اما هرچی حساب میکردم میدیدم تا بخوای بیای فوقش بشی 3 کیلو ! ولی بعدش با خودم گفتم مهم اینه که  سالم باشی وسلامت و ناز نازی بیای پیشمون ! هرچند انتظار کشیدن خیلی سخته ولی اگه این انتظار شیرین باشه میشه تحملش کرد و من هر روز و هر هفته رو با اشتیاق میشمردم تا روزها بگذره و شاهد اومدنت...
19 ارديبهشت 1393